مـنــو بـاش کــه فـکـر میـکـردم
تـو بـه عـشـق مــن اسـیـری . . .
فـکــر میکـردم کـه نـباشــم
سـاده از دوریـم میمیـری !
مـنــو بـاش کـه فکـر میـکردم
تـو تـا آخــرش بـاهـامی . . .
فکــر میـکردم تـا همــیشـه
تـو رفـیـق گــریـه هــامـی !
مـنـو بـاش کـه بـا خـیالــت
هــر نـفـس نـفـس کـشیـدم . . .
مـنـو باش کــه تــوی چـشمـات
عـکـس چـشمـاتـو مـیـدیـدم !
مـنـو بـاش کـه بـاز بـه یـــــادت
دارم اینــجـا کـــم مـیـارم
مـنــو بـاش کــه تـــوی شـعـــرام
بـازم اسمـتـو مـــیـارم . . .
یادت باشد دلت که شکست
سرت را بگیری بالا ؛
تلافی نکن
فریاد نزن
شرمگین نباش
حواست باشد که دل شکسته گوشه هایش تیز است
مبادا که دل و دست آدمی را که
روزی دلدارت بود زخمی کنی به کینه
مبادا که فراموش کنی
روزی شادیش آرزویت بود !
صبور باش و ساکت
بغضت را پنهان کن
رنجت را پنهان تر !
دلم گرفته
از آدمایی که میگن دوستت دارم
ولی معنیشو نمیدونن ،
از آدمایی که میخوان مال اونا باشی
ولی خودشون مال تو نیستن ،
از اونایی که زیر بارون برات میمیرن
ولی وقتی آفتاب میشه همه چی یادشون میره !
هربار که مرا میدید ساعتها گریه میکرد ؛
آخرین بار که بسراغم آمد دیوانه وار می خندید
وقتی حالت استفهام را در نگاه من دید با طعنه گفت :
تعجب مکن که چرا میخندم ، من دیگر آن زن سابق نیستم !
بس بود هرچه تو قاه قاه خندیدی و من های های گریستم ،
تازه حرفش را تمام کرده بود که یکباره قطره اشکی سرگردان
در گوشه چشمش لنگر انداخت ،
با طعنه گفتم : بنا بود گریه نکنی ،
پس این قطره اشک چیست ؟
اشک را با دست پاک کرد و فیلسوفانه گفت :
این ؟ این قطره ، اشک نیست !
نقطه است ! میفهمی ؟
این آخرین نقطه ایست که
به آخرین جمله ی
آخرین فصل
کتاب ایمانم به عشق مردان گذاشتم !
من دیگر به هیچ چیز مردان ایمان ندارم
بجز به یکپارچگیشان در نامردی !!!
نيستـي کــه بـريـزمـت روي عميـق تـريـن زخمـم!
نيستـي کـه نميــرم،
نيستــي!
از اينهمــه زخمهــاي خــالــي نــه،
از اينهمــه کــه نيستــي،
مُــردم . . .
تنهایم اما دلتنگ آغوشی نیستم
خسته ام ولی به تکیه گاه نمی اندیشم
چشم هایم تر هستند و قرمز ولی رازی ندارم
چون مدتهاست دیگر کسی را " خیلی دوست ندارم"
فقط خیلی ها را دوست دارم...
گاهی وقتا دلم میخواد یکی ازم اجازه بخواد
که بیاد تو تنهاییم و من اجازه ندم !
و اون بی تفاوت به مخالفتم بیاد تو
و آروم بغلم کنه
و بگه مگه من مردم که تنها بمونی . . . !
بعد از تو
بعد از تو من هرگز ، عاشق نخواهم شد
بعد از تواون آدم شاد سابق نخواهم شد
عادت نخواهم کرد ، هرگز به این بازی
بعد از تومغلوب چشمای صادق نخواهم شد
کاری که چشمای ناز تو با من کرد...
از زخم شمشیر و از دشنه بدتر بود
من اینو میدونم ، هرگز در این دنیا
عاشق نخواهم شد ،این بار آخر بود
این بار آخر بود ، از عشق سر خوردم
باید به تنهایی ، ایمان می آوردم
هرگز نفهمیدی من عاشقت بودم
من عشق آوردم ، افسردگی بردم
افسردگی های این عاشق سرسخت
تنها رفیقش بود ، در لحظه های سخت
بعد از تو من هرگز ، عاشق نخواهم شد
عاشق نخواهم شد ، دنیا خیالت راحت
بعد از تو
تقصیر از “من” است …
آن زمان که گفتی …
قول بده همیشه” کنارم” بمانی …
یادم رفت بپرسم …
کنار “خودت” یا” خاطره هایت”…؟!
دل آدمـــا،
شـیشـه نیـسـت که روی آن ” هـــا ” کنـیـم
بـعـد بـا انـگـشـت قــلب بـکشیـم و
وایـسیـم آب شـدنـش رو تماشــا کنــیـم
و کیـــف کنـیـم !!!
رو شیــشـه ی نـازک دل آدمـــا
اگـــه قـلبــــــی کــشـیـدی
بـایــد مـردونــه پــاش وایسـتـی …
بعضی دوستیا شوخی شوخی میان و جاگیر میشن توی دلت !
تبدیل به یه عشق عمیق میشن …
ته نشین میشن توی قلبت …
ولی یه روز خیلی راحت تو سکوت میرن !
اونجا باورش سخته ، اونوقته که
باید بلد باشی چطور با یه خاطره کنار بیای !
در لحظاتی که چون باد در گریزند
و در روز هایی که پر هیاهو و سراسیمه در گزرند
عشقی حقیقی و پایدار قلب تو را فتح خواهد کرد
ولی فقط یک بار
آنگاه که نوبت تو فرا می رسد
به سادگی آن را فرو مگذار
چون در چشم به هم زدنی
عشق می میرد و بخت می گریزد
و ناقوس تنهایی در زوایای روحت
طنین انداز می گردد
و لحظه ای که سرنوشت در گوش تو نجوا می کند
و عشق در قلبت می شکند
تردید مکن
زیرا سرانجام ارزش آن را خواهی یافت
تنها یک بار به تو روی می آورد
فقط همین یک بار
دلم نگرفته از اینکه رفته ای …
دلگیرم از همه دوست داشتن هایی که گفتی
ولی نداشتی …
مخاطب خاص اگه خـــاص باشه . . . !
لازم نیست تو دورش رو از این و اون خلوت کنی!
خودش واسه بودن تو همه رو کنار میزنه!
لازم نیست واسش دنیا رو بخری تا بمونه . . .
خودش قدر یه شاخه گلتو میدونه!
لازم نیست هرکسی رو توجیه کنی
و سرش رقابت کنی که عشــق مـــنه…
خودش تو رو به همه دنیا نشون میده …
لازم نیست نگران باشی که اگه بره…
خودش بهت ثابت میکنه اومده که بمونه!!!